یاد یه خاطره خیلی باحال افتادم. وسط های بهار بود. یه شب من و مری تو خونه خواب بودیم .هوا گرم بود و کولر روشن و اتاق هم پر از پشه شده بود. آخه خونه قبلی حیاط داشت و چند تا درخت هم توش بود یهو دیدم مری بلند شد وسط خواب و بیداری با عصبانیت و در حالی که داشت غرغر می کرد از اتاق رفت بیرون منم از بس خوابم میومد دوباره خوابیدم که یهو دیدم یه بوی وحشتناک حشره کش پیچید تو اتاق. چشمام رو باز کردم دیدم مری داره با قدرت تمام داره اسپری میکنه تو اتاق. و باد هم تمام اونو میاره میکنه تو دماغ من. با عصبانیت پرسیدم چکار می کنی و اونم عصبانی تر جواب داد می خوام دهنشون رو سرویس کنم. البته منظورش پشه ها بودن ولی در واقع من بدبخت رو داشت خفه می کرد.
Wednesday, June 08, 2005
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
شايد خواسته از ادبيات جديد استفاده كنه , مطمئني عرب يا ترك نيست اين خانومتون..
سال بالايي
نه متاسفانه نه ترکه نه عرب
Post a Comment