Wednesday, December 31, 2008

Tuesday, December 30, 2008

تهرانتو





اينجا تهران نيست. اينجا تورنتوست! جل الخالق
Posted by Picasa

Dec 30, 2008, 9:50 a.m. Back to work


من برگشتم. همین. پیشرفت زیادی در دویدن نداشتم. تازه به 6.4 رسیدم. ولی تست استقامت بدنی خوب بود. فعلا که پمپه خوب کار میکنه

Tuesday, December 23, 2008

سوشی خوران

بالاخره تونستم ماهی خام بخورم بدون اینکه گلاب فشانی کنم. به آن بدی هم که فکر می کردم نبود. البته سوشی در مقابلش یک غذای ایرانی محسوب میشه! نمی دونم چرا ما فقط به این آدمهایی که ملخ و سوسک می خورند گیر می دیم. حالا یک وقت دیدی آن را هم خوردم. من به ذائقه مردم آفریقا بیشتر از ژاپنی ها اعتماد دارم

پ.ن. دیگه بعد از خوردن ماهی خام قرتی بازی را کنار گذاشتم و باقلا پلو هم خوردم! دیگه از سوشی که بدتر نیست

Monday, December 22, 2008

Dec 22, 2008, 8:55 a.m.


امروز اگر خدا بخواهد آخرین روز این سرمای نافرم است . فردا میشه حدود - 15. توی دو سال گذشته هیچوقت هوای سرد اینقدر دوام نداشت. آدم اگه تابستان اینجا نبوده باشه به عقل مردم شک می کنه که چرا اینجا زندگی می کنند

شب يلدا مبارک

Posted by Picasa

Sunday, December 21, 2008

هندوانه خوران يلدا

Posted by Picasa
هیچ وقت برای شاد بودن زود نیست و هیچ وقت غم خوردن دیر نمی شود.
غصه خوردن همیشه و همه جا ممکنه! شاد بودن اما هنره. آفرین به بچه های دانشگاه کلگری که یلدا را شاد گذراندند. حتی با یک قاچ هندوانه

انار يلدا

Posted by Picasa

Friday, December 19, 2008

Thursday, December 18, 2008

Wednesday, December 17, 2008

My window, Dec 17 2008 8:45 a.m.


هنوز هم داره برف می باره. به علت کمبود امکانات در عکس دیده نمیشه

Monday, December 15, 2008

استفاده یا سواستفاده؟

هادی در وبلاگش مطلبی داشت درباره سواستفاده از عکس کودکان بر روی جلد مجلات زرد که با استقبال نسبتا زیادی از طرف خوانندگانش همراه بود. من با نظریاتی که در آن پست عنوان شده و کامنتهای مربوطه موافق نیستم که علتش را توضیح خواهم داد.از آنجایی که مطمئن نبودم صاحب وبلاگ راضی به انتشار این مطالب باشد ترجیح دادم نظر خودم را در اینجا بیان کنم. قبلا بگویم که بدون توجه به اینکه هادی و بقیه خوانندگانش چه نظری درباره من دارند، در حدی که او را از نوشته هایش می شناسم به درستی نیتش اعتقاد دارم و به او و به خوانندگانش احترام می گذارم. منظور این بحث هم تبادل آرا است و نه نقد شخصیت افراد.

اول اینکه من نه علاقمند مجلات زرد هستم و نه آنها را می خوانم. چند بار نگاهی به این مجلات انداخته ام و مطالبش به نظرم جالب نیامده است. اما با دیدگاهی که این مجلات را مطلقا مضر می داند و چون "عوام پسند هستند" بد هم هستند مخالفم. این البته خارج از بحث سو استفاده از کودکان است و بنابراین بعدا در باره آن خواهم نوشت.

موضوع سواستفاده از کودکان از نظر هر انسان عادی غیرقابل قبول است و در این مورد بحثی نیست. مصادیق شناخته شده آن هم مورد توافق است. سواستفاده جنسی، احساسی یا فیزیکی از کودکان خلاف حقوق بشر است که قاعدتا باید مبنای همه قوانین دیگر باشد.


موضوع اختلاف، گسترش بدون شرط عنوان سواستفاده به هر فعالیتی است که کودکان در آن دخیل باشند است.

این بخشی از نوشته است:

" نگاه کنید. گرچه اگر ساکن ایران هستید در سال‌های اخیر بارها چنین چیزی دیده‌اید. این کارمصداق بارزی سوءاستفاده از تصویر کودک است؛ زیرا آرایش زننده، فیگور ناخوشایند و لباس نامناسب برای جذابیت بخشیدن به کالا و فروش مطالبی سخیف به کار رفته است (مطالب درج شده در این مجله را نخوانده‌ام اما ترکیب کلمات خون، قبر، روح و قرمز نشان می‌دهد که چه معجونی ساخته شده است). گمان می‌کنم که سوء‌استفاده از کودک در بسیاری از کشورهای جهان عملی مجرمانه باشد"

کم دانشی مرا به بزرگی خودتان ببخشید ولی من نمی توانم بفهمم چرا این عکس سو استفاده است؟ معیار زننده بودن آرایش چیست؟ چون باعث شده است کودک زیباتر شود زننده است؟ ممکن است ما آرایش را برای بزرگسالان هم کاری مزخرف بدانیم ولی این لزوما عقیده همه نیست. چه چیز این فیگور ناخوشایند است؟ به نظر زیبا می آید. لباس نامناسب؟ از چه لحاظ نامناسب است؟ این لباسی است که بیشتر بچه ها در این سن می پوشند.

آیا این عکس زیبا برای جذب مشتری انتخاب شده؟ بله. آیا بچه آرایش شده تا زیباتر دیده شود؟ بله. آیا فیگور خاصی در عکس انتخاب شده تا موضوع عکس جذابتر شود؟ بله. اصولا اینها همه کارهایی است که کسی انجام می دهد تا مجله اش پر فروشتر باشد. این استفاده است و تا اینجا من سو استفاده را نمی بینم. آیا این عکس پیشنهاد یک حالت از نظر جنسی جذاب را می دهد؟ به نظر من نه. بین استفاده و سواستفاده از کودک مرز مشخصی است و آن مرز هر نوع صدمه روحی یا جسمی به کودک است. من نمی توانم بفهمم کجای این کار به کودک صدمه می زند. برای خیلی از بچه ها داشتن عکسی روی یک مجله یک آرزوست و می تواند منشا اعتماد به نفس و خودباوری در آینده باشد. تمام کامنتها هم با این پیش فرض هستند که موضوع سو استفاده بدیهی است. ضمن احترام به نظر همه ایشان باید بگویم که برای من این موضوع بدیهی نیست.

در سوی دیگرداستان البته خوانندگان و خریداران این مجلات هستند. یک احتمال که این کار به سواستفاده تبدیل شود این است که خوانندگان این مجلات را با نیت سوء خریداری کنند و به دیده سوء نگاه کنند. واقعا چقدر این موضوع محتمل است. تا جایی که من دیده ام خریدار و خواننده این مجلات بیشتر خانمهای خانه دار هستند که برای پر کردن اوقات فراقتشان از این مجلات استفاده می کنند. ممکن است من و شما از مطالبی که در این مجلات هست خوشمان نیاید یا آنرا مضر هم بدانیم اما این مجلات هستند و مشتری هم دارند وآنها هم لزوما با نبود این مجلات شکسپیر نخواهند خواند. دیگر اینکه با این حجم مطالب مستجهن نگاری در اینترنت کسانی که با نیت سو به این موضوعات می نگرند منابع گسترده تری از عکس روی جلد یک مجله زرد دارند.

در همه جای دنیا قوانینی برای حمایت از حقوق کودکان وجود دارد. شاید مهمتر از عکس، بازی در فیلم باشد که در بسیاری از کشورها مثل آمریکا با محدودیتهای زیادی چه از نظر ساعت کار و چه از نظر موضوع کار و همچنین از نظر تاثیری که روی تحصیل و سایر فعالیت های کودک دارد همراه است. و البته مثل هر نوع بچه دیگری این کودکان هم می توانند خوب یا بد تربیت شوند و فعالیت هایی نظیر بازی کردن در فیلم یا مدل بودن در عکس منشا خوب و بد برایشان باشد. این فعالیت ها بدون پیش شرط و در نظر گرفتن شرایط خود به خود به سو استفاده منجر نمی شوند.

جدای ازدلایل من که ممکن است مورد قبول باشد یا نباشد، موضوع بحث بدون تحلیل به نتیجه گیری رسیده و مورد توافق قرار گرفته است. فرض بر این که نویسندگان نظری کاملا صحیح داشته باشند، برای راه انداختن موجی جهت مقابله با آنچه سو استفاده خوانده شده لازم است با دلایل محکمتری خواننده را با خود همراه نمود.

Dec 15, 2008 8:50 a.m. Calgary


شی داخل دایره یک فقره دوچرخه سوار می باشد که در هوای منفی سی درجه که آدم توی ماشین یخ می زند در حال چرخیدن است. به نظر من ترس از سرما یک موضوع کاملا روانی است. یعنی آدم باید روانی باشد که در همچین هوایی با دوچرخه بیاید بیرون.

Friday, December 12, 2008

صبح ها نان و پنیرک بخوریم

صبح های جمعه همیشه یک وسوسه ای به آدم میگه اگه امروز نری سر کار با دو روز آخر هفته یکهو سه روز استراحت می کنی. و البته یک عالمه وسوسه دیگه. تنها چیزی که به آدم انگیزه می ده که با علاقه بره سر کار نان (بیگل البته) و پنیرکی هستش که شرکت صبح های جمعه از تیم هورتونز می گیره. مزه بیگل تست شده با پنیر خامه ای آنقدر قویه که آدم همه تنبلی ها را کنار بگذاره و بشتابه به سوی کار. برای تقویت انگیزهای کاریتون صبح ها نان و پنیرک بخورید

Friday Dec 12, 2008, 8:45 a.m.

Thursday, December 11, 2008

سرمای سگ سوز

دور از جنابمون سرمای سگ سوز در راهه. شال و کلاه رو دولا کنید. خوشا به حال مرفهین بی درد در پایتخت (منظورم تهرانه. ما هرجا که باشیم بازم پایتخت عوض نمیشه) که هوای بالای صفر دارند

پیشرفت

6k in 32 min, Flat on treadmill

Thursday, Dec 11, 2008 , 12:45 p.m

Wednesday, December 10, 2008

از شکر خوردن پشیمان گشته ام

توی یکی از کتابهای دبستان نوشته بود که دو حبه قند برای شیرین کردن یک گالن آب کافی است. این موضوع برای من خیلی عجیب بود چون من نصف شکردان را در چایی صبحانه ام خالی می کردم ولی شیرین نمی شد. چطور ممکن بود با دو حبه قند یک گالن آب را شیرین کرد. از طرف دیگه تا مدتها عادت داشتم که قهوه خیلی شیرین بنوشم. آنقدر شیرین که کلا مزه قهوه را احساس نکنم. خیلی طبیعی و یواش یواش با کم کردن مقدار شکر قهوه ( از روی دست اطرافیان تقلب کردم) حالا به جایی رسیده ام که قهوه را بدون شکر می نوشم.

همین موضوع تا حد زیادی در مورد غذا هم صدق می کند. آدمی که هیچ غذای تند و هیچ سس شیرینی دوست نداشت حالا به غذای تند علاقه مند شده است و افسوس غذاهایی که در هند نخورد را دارد و پایه غذای ژاپنی و تایلندی شده.

خلاصه قصه اینکه به این نتیجه رسیده ام که ذائقه تغییر پذیر و تربیت پذیر است. البته کمی زمان لازم است تا شگفتی مزه های نا آشنا از بین برود و لذت بردن از آن مزه شروع شود. شاید روزی ماهی خام هم خوردم! کار خدا را چه دیدی

Dec 10, 2008, 8:15 a.m., Calgary


هنوز شبه

Monday, December 08, 2008

دویدن 2

در ادامه فعالیت های ورزشی، تصمیم گرفتم که برای سال آینده تو یک مسابقه نیمه ماراتن شرکت کنم. اولین هدفم شرکت در یک مسابقه 10 هزار متر در بهار است. الان می توانم 5 هزار متر توی نیم ساعت بدوم. حرف زدن البته خرجی نداره، برای همین اینجا پیشرفتم را ثبت می کنم تا یادم نره. اگه کسی دلش بخواد می تواند به این نهضت جهانی بپیوندد. شرط بندی که نه ولی قرار دو جانبه بر سر مبلغی پول که در صورت برد و باخت رد وبدل بشود هم پذیرفته می شود.

Monday, Dec 08, 2008, Calgary


می خوام از امروز روزی یک عکس از همینجا که نشسته ام بگذارم اینجا

Friday, December 05, 2008

برابری

برابری یا مساوات مفهومی بود که برای من در دوران دبیرستان توسط معلم دینی ما و استاد مطهری به گه کشیده شد. مدتها طول کشید تا بفهمم قرار دادن مفهوم عدالت در برابر مساوات فقط راهیست برای فرار کردن از بار مسولیت پذیرش اینکه مردم در برابر قانون و خیلی جاهای دیگه باید با هم برابر باشند. یکی از ساده ترین چیزها در همین راستا مفهوم چانه زدن در خرید در مقابل تخفیف عمومی است. این مفهوم ساده که اگر می شود امتیازی داد همه باید شانس برابر برای گرفتن آن امتیاز داشته باشند. چیزهایی در فرهنگ ما هست که ریشه اش خیلی عمیق تر از ظاهر ساده اش است. مفهوم شانس نابرابر از چیزهاییست که باعث می شود مردم از صبح تا شب در حال حرص زدن و حرص خوردن باشند. اگر دیر بجنبی حقت خورده میشه! مگه نه

Thursday, December 04, 2008

سرما

در روایات هست که هوا وقتی واقعا سرده که تشکیل بلورهای یخ در بینی تون را احساس کنید

Monday, December 01, 2008

حس خوب دویدن

چند روز پیش توی باشگاه بدنسازی ثبت نام کردیم و دیروز بالاخره اولین جلسه رارفتیم.

توی دوره ای که درس می خواندم و همزمان کار هم می کردم فرصت زیادی برای ورزش نبود و کار زیاد خانم همسر هم باعث شده بود حضرتشان کلا پایه ورزش نباشند. دلایل فیزیولوژیکی، تنبلی مفرط، سو تغذیه، درگیری های بین ترکیه و عراق، مسئله کشمیر و مصرف زیاد هندوانه باعث شده بود که توی آن دوره فعالیت فیزیکی من به مقدار کمی پیاده روی کاهش پیدا کند که ان هم به خاطر سرمای زمستان تعطیل شد. خلاصه اینکه وقتی بهارامسال رفتیم ایران همه بهم تبریک گفتند و ار اینکه پا به ماهم استقبال کردند.

مریضی دو هفته ای تو ایران باعث شد چند کیلویی از دست بدم و کمی به شکل عادی برگردم. این موضوع باعث شد کمی انگیزه پیدا کنم و همراه همسر یک رژیم غذایی انسانی را شروع کردیم که در کنار نان و گوشت شامل سبزیجات و میوه هم باشد. یک ورزش لخ لخکی را هم شروع کردیم که توی یک دوره شش ماه باعث شد کمی رو بیاییم. حالا که زمستان دارد میاد و فعالیت های خارج خانه سخت شده، تصمیم گرفتیم کمی جدی تر ورزش کنیم. در همین راستا و طبق معمول بعد از بازرسی تمام سالن های ورزشی شهر همان که اول دیده بودیم را انتخاب کردیم چون خیلی خوش مسیر است و سرویس حوله دارد!

دیدن آدمهای زیادی که برای سلامتیشان وقت و هزینه صرف می کنند انگیزه مهمی بود. حالا هدف من آمادگی برای دوچرخه سواری جدی تر درتابستان سال آینده، دویدن در حداقل یک ماراتن و "ریدیف کردن بیج بادی" توی چند ماه آینده است.

دویدن حس خیلی خوبی بهم میدهد بخصوص اگه تلویزیون جلوم باشه. تا چند ماه آینده می خواهم احساس خوب سالم بودن را به خودم برگردانم.