Saturday, February 26, 2005

برف سیاه است

نوشته بسیار تلخ ولی واقعی ابراهیم نبوی رو علی برام فرستاد
اینبار بدون طنز و کاملاً تلخ ولی بی نهایت واقعگرایانه. شاید واقعا لازمه که ما خودمون رو به همین تندی مورد انتقاد قرار بدیم. اولین بار که با مریم موضوع مهاجرت رو مطرح کردم و در موردش حرف زدیم به این نتیجه رسیدیم که ما علایق زیادی تو ایران داریم که نمی خواهیم از دستش بدیم. وطن ما جاییکه همه اونهایی که می شناسیم و دوستشون داریم اونجا هستند. اما بعدها اتفاق (یا اتفاقاتی) افتاد که تصمیم گرفتیم اقدام به مهاجرت بکنیم. البته هنوز هم تصمیم قطعی نگرفتیم و اونو برای بعد از درست شدن کارها گذاشتیم ولی چیزی که اینجا می خوام بگم اینه که علت این تغییر فکر و مسیر زندگی نه فشارهای سیاسی موجود که ازش کاملا ناراضی هستیم بود ونه مشکلات اقتصادی که اغلب دلیل خیلی ها برای مهاجرته. علت تصمیم ما بسادگی رانندگی کردن در تهران بود. کاری که نشان دهنده عمق فرهنگ عامه مردم ماست. جنگیدن به خاطر کوچکترین حقوق قانونی که جزء جداشدنی زندگی ما شده کاملا برای ما خسته کننده شده بود. این موضوع اونقدر واضحه که یکی از همکاران انگلیسی که چند وقت پیش تو تهران بود به زیبایی می گفت:

I am amazed by the way this people drive. They FIGHT for every inch.

این دقیقا اون چیزیه که دید مارو به فرهنگ و به آینده این مملکت عوض کرد. میشه در عرض چند روز یه حکومت رو عوض کرد و در عرض چند سال با کمک دیگران اقتصاد رو پیش برد. میشه در عرض چند سال از نظر علمی پیش رفت ولی تغییر فرهنگ باگذشت کمتر از یک نسل یعنی تمام زندگی ما ممکن نیست. حداقل امروز چشم اندازی برای اینکار نیست. ما یه روز تو خیابون به سادگی تصمیم گرفتیم دیگه نجنگیم و بریم. امیدوارم تا روزی که ما بخواهیم تصمیم نهاییمون رو بگیریم اوضاع عوض بشه ولی من که میگم بعیده.

1 comment:

Anonymous said...

بابا همكار انگليسي دار...
فكر نميكني كه درصد زيادي از وضعي كه پيش اومده به خاطره همين طرز فكر،نتيجه گيري و نجنگيدن هاي ماست. راستي اگه همه مثل شما بخوان فراركنن چي بر سرايران مياد.تا حالا فكر كرديم ما خودمون چقدر منافع خودمون رو به خاطر منافع ديگران و كشورمون زيرپا گذاشتيم حتي در مورد مسائل كوچيكي مثل رد شدن ازروي پل عابر پياده به جاي زير اون.
سال بالايي