Sunday, April 26, 2009

آخ که چه حالی میده زندگی

دیروز بالاخره بابام آمد. بعد یک سال دوری دلم براش یک ذره شده بود. خیلی دلم می خواست بابام بیاد پیشم. بیاد ببینه اینجایی که من زندگی می کنم چه طوریه. یک تصویری داشته باشه. می تونستم برم ببینمش. ولی به دلایل خیلی زیادی دلم می خواست اون بیاد اینجا. دلایلی که شاید کمی احمقانه باشه. ولی برای من مهم بود. چند هفته گذشته همش نگران بودم. آتقدر جزییات رو کنترل کردم و از خواهرم خواستم که بیچاره کلافه شده بود. اما همه چیز رو دقیق انجام داد تا پدرم بدون هیچ دغدغه ای برسه. خدا انقدر توی زندگیم بهم لطف داشته که گاهی می مونم اینا از کجا میاد.

الان ته دلم یک چیزی رها شده. یک گره ای باز شده. مثل روز بعد از کنکور. احساس خالی بودن از غم. آنقدر خالی که به پوچی برسی. به سبکی غیر قابل تحمل بودن*. حالا چند وقتی فرصت دارم تا از بخشی از زندگی را که از دست داده بودم دوباره تجربه کنم. و کمی از شرمندگی بچه بدردنخور بودنم را کم کنم. نمی دونم دید پدر مادر ها با چه احساسی به کاری که بچه شون براشون کرده پز می دن؟ دلم می خواست اون احساس رو پدر من هم داشته باشه. می دونم که برای پدرم جا و مکان و پول و خونه و زندگی دیگه اهمیت زیادی نداره. تنها چیزی که برای این آدمها توی این سن ها مهمه این حسه که همه دویدنهای عمرم به فنا نرفته. حداقل یک گوشه از این همه زحمت به حدی رسیده که بتونم سرم رو براش بالا نگه دارم. اگه یک دهم این حس را هم ایجاد کرده باشم از خودم راضی هستم. از زندگی و زنده بودن کیف می کنم. نه اینکه تا حالا نکردم. اما اینجوی اون ته ته ته فکرم هم خوشحالم. خدا نصیب کنه.

* از صاحبش بپرسید یعنی چی.

راستی خیلی دیر شده ولی عیدتون مبارک.

Thursday, March 12, 2009

اگر از احوالات ما خواسته باشید

زنده هستم و سلامت. اسباب کشی کردیم، سرماخوردگی ام خوب شد. کار و بار خوب است فعلا. بابام بزودی میاد اینجا. خدا هم همین نزدیکیست

Friday, January 23, 2009

Jan 23, 2009, 9:30 a.m.


جرج بوش آخرین ... بازیش را با مردم غزه تمام کرد عجیب نیست که خروج ارتش اسراییل از غزه همزمان با خروج جرج بوش از کاخ سفید بود؟

Wednesday, January 21, 2009

Jan 21, 2009, 8:00 a.m.


اوباما رئیس جمهور شد. رویای مارتین لوتر کینگ به حقیقت نزدیکتر شد. این نشانه ای از این است که چرا آمریکا با همه نقایصش هنوز قویترین کشور دنیاست. آمادگی تغییر کردن و تغییر دادن در نهاد این سیستم است
ضمنا من هفت کیلومتر دویدم و امروز آخرین روز هوای خوب است


Friday, January 16, 2009

Dec 16, 2009, 9:45 a.m.


هوا بس جوانمردانه خوب است

Thursday, January 15, 2009

Wednesday, January 07, 2009

Dec 07, 2009, 9:30 a.m


به علت مشغولیت های کاری از این پس عکس ها به طور منظم "هرچند وقت یکبار" پست خواهد شد! اینه

Monday, January 05, 2009

غزه در آتش

چندین روز است که مردم بیچاره غزه زیر بمباران و حمله زمینی اسراییل هستند. همه هم حمله شدید و غیر منطقی اسرائیل را محکوم می کنند. واقعا به نظر می آید که اسرائیل تصمیم گرفته اتفاقات اخیر را بهانه ای بکند تا کلک حماس را بکند. این وسط مردم بی نوای غزه در آتشند. برای من جای سوال است که چرا کسی نمی پرسد چرا حماس آتش بس را تمدید نکرد؟ چرا حماس موشک باران شهرک های اسرائیلی را شروع کرد؟ چه کسی به این ها مشاوره می دهد که خودشان را در آتش بیاندازند. چه دوست داشته باشیم چه نه، اسرائیل قوی است و حمایت آمریکا را هم دارد. هیچ کشوری هم حاضر نیست مستقیما با اسرائیل درگیر شود. چه آنهایی که رسما جا زده اند و چه آنهایی که از دور هارت و پورت می کنند. هیچ کس حاضر نیست تحقیر شکست از اسرائیل را بپذیرد و البته بهانه به آنها بدهد تا فشار بیشتری به فلسطینی ها بیاورند. این وسط اما عده ای منافع خودشان را جلو انداخته اند و دایه دلسوزتر از مادر شده اند و همه را تشویق به حمله و خشونت می کنند. واقعیت این است که این مشکل جز با مقاومت هوشمندانه و صلح آمیز حل نمی شود. در نهایت هم واقعیت اسرائیل وجود دارد و قهرمان بازی باعث برگشتن به 50 سال پیش نمی شود. در همه این قهرمان بازی ها این مردم بیچاره بودند که به خاک سیاه نشسته اند. یاسر عرفات بعد از سی سال جنگیدن به این نتیجه رسید که برگشتن به گذشته امکان ندارد و یا اگر هم داشته باشد به هزینه ای که از جیب و جان مردم بی گناه خرج می شود نمی ارزد. نتیجه این شد که بالاخره فلسطین تشکیل شد. از دور ایستادن و گریه کردن برای دیگران آسان است. همه دوست داریم بیرون بایستیم و به فلسطینی ها بگوییم بجنگید. اما واقعیت این است که این راه به جایی نمی رسد. راستش من به قهرمان بودن و قهرمان بازی اعتقاد ندارم. آنهایی هم که دارند تا جایی که از خودشان مایه می گذارند خوب است. اما مایه گذاشتن از دیگران و بیرون گود ایستادن و هارت و پورت کردن خیلی بزدلانه تر از تصمیم عاقلانه به بسنده کردن به حداقل ها است.

ماهم خیلی عاقل باشیم، خلیج فارسمان را الخلیج نکنیم و مواظب بند تنبان خودمان باشیم که با ابوموسی یکجا در نرود. راستی یادتان باشد یک نگاهی به داستان تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی بکنید. کار انگلیسی ها خیلی شبیه کاری بود که در فلسطین انجام دادند. البته به نفع ما!


پ.ن این را هم ببینید بد نیست. درباره جنگ شش روزه است.

http://en.wikipedia.org/wiki/Six-Day_War


Jan 05 2009, 10:20 a.m.