Friday, January 04, 2008

گزارش سالیانه


یک سال گذشت از اولین روزی که اومدیم. روزی که رسیدیم اینجا هوا نه درجه بالای صفر بود و ما از ترس سرما کاپشن های کلمبیامون رو پوشیده بودیم و بازم فکر می کردیم سرده. حالا دیگه وقتی هوا منفی هفت و هشت باشه احساس می کنیم خیلی خوشبختیم. من هم سر ظهر گاهی میرم بیرون قدمی بزنم و از این هوای دلپذیر لذت ببرم

وقتی اومدم توقع خیلی زیادی از دانشگاه داشتم. احساس می کردم اینجا باید همه در حد عالی باشند و همه اساتید باید در زمینه کار خودشون از بهترین ها. برای همین اولش خیلی توی ذوقم خورد وقتی دیدم که خیلی از استادها از نظر درس دادن خیلی ضعیف تر از استادهای وطنی بودند. گذشت زمان بهم نشون داد گرچه کلگری ام آی تی نیست اما تفاوتهایی با دانشگاههای ما داره. مهمترین تفاوت پول هستش. حجم پول در جریان برای تحصیل و تحقیق چیزی نزدیک به 900 میلیون دلار برای سال 2007-2008 بوده. تازه دانشگاه کلگری جزو صد دانشگاه اول دنیا هم نیست (153). تفاوت دیگه که در واقع نتیجه اش بودن پول توی دانشگاه هست ارتباط با صنعته. پول ارج و قرب داره. هر استادی که بتونه پول بیشتری از صنعت جذب کنه جایگاه مهمتری داره. جذب پول هم به کیفیت تحقیق استاد برمی گرده که لزوما هم ارتباطی به سواد استاد نداره و برمی گرده به کیفیت کار دانشجوهای هر استاد هر چند عموما استاد های با سواد تر و معروفتر دانشجوهای بهتری می گیرند و تحقیقات رو بهتر هدایت می کنند. نتیجه این میشه که استادها می تونند دانشجوهای خوب بگیرند و بهشون پولی بدهند که بشه باهاش یک زندگی دانشجویی نسبتا معقول داشت و خرج تحصیل دانشجو رو هم بدهند تا این آدم بتونه با فراغ خاطر روی یک موضوع تحقیق کنه. چند تا نکته دیگه هم هست. اولا که حساب دانشگاه از استاد جداست و دانشگاه هزینه تحصیل رو می گیره. حالا چه از استاد چه از دانشجو. موضوع دیگه هم اینه که اینجوری نیست که تحقیقات هر دانشجو چیز خارق العاده ای باشه. خیلی از تحقیقات یک بخشی از یک کار بزرگه و خیلی هاشون هم در نهایت به هیچ دردی نمی خورند. اما از بین همه اینها یکی دوتا در میاد که پیشرفت واقعی در یک موضوع ایجاد می کنند. بقیه فقط قطعاتی از پازل اون علم هستند که در طول زمان و با کنار هم چیدن اونها ارزش پیدا می کنند
.
برای چند ماه اول، زندگی در اینجا همونجوری بود که انتظار داشتیم. خیلی معمولی و خسته کننده. در مقایسه با تهران کلگری مثل دهات بود. شهری پر از خونه های یک یا دو طبقه چوبی با حیاط های نسبتا بزرگ (بجز مرکز شهر که بیشتر شرکتها اونجا هستند یعنی همون تعریف داون تاون در آمریکای شمالی). شهر گل و گشاد بود با خیابونهای بدون مغازه. اما کم کم که به هوا عادت کردیم و بهار شد و ماشین خریدیم یاد گرفتیم که از خیابونهای بدون ترافیک و زندگی بودن استرس میشه لذت برد. اگه اهل طبیعت باشید و پول هم داشته باشید میشه زندگی خوبی داشت. مخصوصا که کار در صنعت نفت و گاز اینجا خوبه

بعد از شش ماه یعنی اولین زمانی که می تونستم توی همون شرکتی که توی ایران توش کار می کردم کار نیمه وقت پیدا کردم همسر هم شروع کرد به تحصیل.

روزهای اول دوستهای زیادی نداشتیم. تنها تفریح ما رفتن به مراکز خرید بود. اما کم کم دوستهای خوبی پیدا کردیم. از طریق کار و دانشگاه تونستیم با ایرانی ها و غیر ایرانی های خوبی آشنا بشیم طوری که گاهی دیگه نمی رسیم بعضی ها رو که دوست داریم ببینیم یا دعوت کنیم. ( از بس که ما آدمهای دوست داشتنی هستیم!!)

یک سال گذشت. تنها غم ما توی این یکسال دوری از عزیزانمون بوده. خوشبختانه توی این مدت به برکت اینترنت و تلفن اینترنتی تونستیم خونواده هامون رو ببینیم و باهاشون حرف بزنیم و این غم دوری رو کمرنگ تر میکنه

همه اینها یعنی اوضاع فعلا خوبه و ملالی نیست جز دوری شما

5 comments:

Anonymous said...

بالاخره من تونستم برای شما کامنت بذارم. خیلی سعی می کردم اما نمی شد. در ضمن خیلی خوشحالم که اوضاع خوبه و ملالی نیست.

Anonymous said...

اون دو کرور اقوام ساکن کلگری ما خیلی از این شهر، که حالا شهر شما هم هست تعریف می کنند، اما وقتی عکس هایی رو که می فرستند می بینم ، اون همه برف و یخ ، آسمون تیره و تار و دماغ های یخ زده توی عکس ها ، حقیقتا لرزم می گیره . خوشحالم که جا افتادید و کار می کنید. حرف اول و آخر زندگی در غربت رو پول می زنه ( به گمان من ) .

Anonymous said...

سلام
یه سال از رفتنتون گذشته جاتون اینجا خالی بوده و جای ما اونجا! ایشالا هر جا که هستین همیشه شاد باشین

به امید موفقیت های بیشتر

ADal said...

بیتا خانم
این دو کرور فامیلتون سیاست ندارند. ما که عکس می فرستیم فقط از تابستونش می فرستیم مردم حسودیشون بشه.
http://picasaweb.google.com/dalira

Anonymous said...

اتفاقا شاید هم زیادی سیاست دارند ، در بلند مدت معلوم میشه : که کی بیشتر مهمون سرش خرابه! به خانم زمین شناس خیلی سلام برسونید بگید امری بود کرور کرور فامیل های ما در خدمتند!
من دیوونه این سنجاب فسقلیه شدم ... دارم وسوسه می شم برای اومدن !البته در تابستون.