Monday, January 28, 2008

وقع الواقعه

الو واین واین نان؟ این همسایه ما داره دود می کنه. در هم می زنم جواب نمی ده، کسی رو مثل من عذاب نمیده. بوی سوختن چوب میاد ولی آلارم ساختمون به نظرش این موضوع خیلی مهم نبوده. می فرمایند فرار کنیم. ما هم با طمانینه اینکار رو می کنیم. جناب همسر فقط آرایش نکردند. همسایه عزیز اون کار رو هم کردند. همه با البسه کامل تشریف آوردند و فقط ما هستیم که با شلوار گرمکن امدیم. برادران جان بر کف آتشنشانی میرن بالا و همسایه ارجمند رو که کمی در نشاط ورزی زیاده روی کرده نجات میدند. آتیشکی هم بوده که فکر کنم با فوت خاموشش می کنند. ما مورد تشکر واقع می شیم و میریم بالا. بقیه داستان رو از تو سوراخ چشمی دنبال می کنیم. نمی دونم چرا یه وبکم وصل نمی کنند به چشمی آدم مجبور نشه سرپا بایسته. برادر ارجمند نچات بافته باید بره یکمی آب خنک بخوره و چند تا سوال جواب بده. ولی طفلک سختشه شلوارش رو بالا بکشه. پلیس هم نمی تونه بهش دست بزنه. مخصوصا به اطراف شلوارگاهش. بعد از تلاش زیاد ایشون شلوار و کفششون رو می پوشند و سرپا می ایستند. حالا باید پلیس بگردتش. یکهو آقای جوون احساس میکنه از برادران رایته و این پلیس ها می خوان جلوی پروازش رو بگیرند برای همین در مقابل گشتن مقاومت می کنه. آقای پلیس که خیلی هم هیکل دوست داشتنی دارند یه خم دو خم میکنندش و در سیم سوت مثل گوسفند درازش می کنند و بهش دست بند می زنند و بهش می فرمایند ایدیوت هستند که در مقابل پلیس مقاومت می کنند. نمی دونم منظور پلیسه چیه ولی کار آقای جوون احمقانه بود. بالاخره پلیسه از شلوار ایشون کمی قویتر بود. اونها میرند و ما با اعصاب خرد و نگرانی از اینکه این آقای جوون نخواد بعدها دوباره مخلوط کنش رو روشن کنه کمی زمین شناسی می کنیم و می خوابیم. قبل از خواب فکر می کنیم ووووووووووو در کلگری هم اتفاقاتی می افته

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است؟


دمای هوا خیلی لذت بخش شده و وقتی باد میاد آدم احساس میکنه تو خوده قطبه. اگه دوست دارید به این حس برسید یک کاغذ آ چهار بردارید و برید بنشینید توی فریزر بهش ذل بزنید
تصور کنید صبح داریم می ریم سر کار، هوا منفی چهل درجه است. ایستگاه پر از آدمهایی که تا یک قطار میاد از فضای سربسته که دماش منفی ده هست و قابل تحمله خارج می شند ولی نمی تونند جا پیدا کنند و دوباره با صورت های یخ زده بر می گردند تو. ترنها یکی درمیون خراب میشه. ریل ها یخ زدند و تغییر مسیر نمی دند. همه با هم یک ساعت منتظر می شیم
اگه توی تهران باشیم در چنین شرایطی اولین کاری که می کنیم برپایی عروسی برای اقوام مونث مسئولینه (نمی دونم اونا چه گناهی کردن ولی حتما یک تاثیری داره که مردم اینقدر اصرار دارند اینکار رو بکنند). بعدش سخنرانی های مختلف که بله توی خارج اوضاع اینجوری نیست و همه چیز سر جای خودشه. چند نقری هم که چند تا شهر درست حسابی رو دیدند مثال های واقعی در تایید این حرفها می آرند. همه اعصابشون خرده. اونهایی که خیلی عجله دارند هم مثل بقیه اونجا می ایستند چون تاکسی زودتر نخواهد رسید. با ماشین هم نمی تونیم بریم چون امروز روز فرد یا زوجه یا اینکه کارمون توی محدوده طرح ترافیکه. همه با هم عین یک ساعت رو غر می زنیم و فحش می دیم.
در ولایت کلگری هستیم. مردم ایستادند و به کسی فحش نمی دند. غر هم خیلی نمی زنند. اگر هم کسی زیاد حرف بزنه جوابش اینه که دندت نرم می خواستی یه آدم بهتر انتخاب کنی. کسی هم اصرار نمی کنه که دولت باید بهترین جنس ها رو میخرید تا این مشکلات پیش نیاد چون مفهموم این حرف اینه که دولت باید مالیات بیشتری بگیره. مردم هم ترجیح می دن سالی چند روز رو تحمل کنند و مالیات کمتری بدند. کسی هم زیاد عجله نداره. اونایی که عجله داشتند یا تاکسی گرفتند یا با ماشین خودشون رفتند و تو پارکینگ های مرکز شهر پارک کردند که در هر حالت بیست سی دلاری آب می خوره براشون. مردم هم زیاد نگران این نیستند که دیر برسند و اخراج بشن. فوقش امروز کمی بیشتر می مونند
این وسط چیزی که میمونه اون سکوته. همون که سرشار از سخنان ناگفته است و در اون حقیقت اینها نهفته است. مردم در این ولایت به دو دلیل غر نمی زنند. اول اینکه هر اتفاقی که اینجا افتاده مسئولش خودشون هستند. وگرنه اگه مشکلات به خاطر ندانم کاری مسئولین بود الان شلوارهاشون به اهتزاز در امده بود. کسی نیست که یقه اش رو جر بدند. چون اون مسئول رو خودشون انتخاب کردند و اون آقا یا خانم هم قبلا توضیح داده که قصدی برای افزایش مالیات و بهبود حمل و نقل در کوتاه مدت نداره و در عوض مالیات ها رو چند درصد کم میکنه! در ضمن شکم سیری باعث میشه خیلی هم نگران نباشن. آدم اگه بی کار هم بشه با حقوق بیکاری زندگیش می گذره.
نتیجه اخلاقی داستان اینه که فرهنگ رایج خیلی هم فرهنگی نیست. حق انتخاب و مسئولیت پذیری با هم میان. و اگه مردم ترس نون نداشته باشند اعصابشون آروم تره
ذت زیاد

Monday, January 21, 2008

پدران علم

نمی دونم چرا چند روزی یاد پدران علم زمین شناسی افتادم. دلم براشون تنگ شده و برای دکتر پور معتمد که با لهجه نیمه شمالی نیمه فرانسوی درباره شون حرف بزنه. یاد هاتن و ویلیام اسمیت، چارز لایل، استنو، سجویک و مورچیسون و دعواهاشون، وگنر و ویلسون، پتی جان و فولک، دانام و کاروتزی، رمزی و ریگان و بقیه افتادم. میگم این مادر علم شانس آورد اگه الانا بود قاطی همین طرح امنیت اجتماعی از طناب پلاکارد ... هیچی اصلا به من چه

Sunday, January 20, 2008

فيل از دورتر

Posted by Picasa

آدم وقتی زیادی قاطی یک چیزی بشه واقعیت رو اونجوری که هست نمی بینه. یکی دو قدم که عقب وایسه دیدش عوض میشه
به خارجی
Damn you! I am making a point here!

Wednesday, January 16, 2008

عادت موفق بودن

بیشتر کارهای آدم از روی عادته و هرکاری بعد از مدتی تبدیل به یک نوع عادت میشه. یعنی زیاد لازم نیست فکر کنیم تا اون کار رو انجام بدیم. موفق بودن و موفق فکر کردن هم میتونه به عادت تبدیل بشه. البته معنی این حرف این نیست که اون آدمها بدون زحمت موفق می شن. اما فکر آدمهایی که عادت به موفق شدن دارند به طور خودکار به راه حل ها و حتی مهمتر ار اون به عمل اهمیت بیشتری می ده. در مقابل بقیه باید زمان زیادی طی کنند تا به خودشون بقبولانند که اصلا راه حلی وجود داره و قابل انجامه. از اینجا تا عمل هم خودش یک مسافرت به حساب میاد. حالا من نمی دونم اصلا همچین عادتی قابل دسترسی برای همه هست یا نه. تازه اگه هم باشه کی حال داره از عادت تنبلی دست بکشه و به یک چیز جدید عادت کنه!!! اااااااااااااااه

Thursday, January 10, 2008

روزی که روز خوبی بود

روز 18 دی روز خوبی بود. از خیلی وقت پیش ها. اگه به قول استیو جابز، نقطه ها رو به هم وصل کنم تا خط زندگیم رو ببینم، 18 دی از زیباترین نقاط این خط میشه. نقطه ای که شد ستاره زندگی من. همون ستاره ای که همه توی آسمونشون یکی دارند اما فقط بعضی ها پیداش می کنند. نقطه درخشان! تولدت مبارک

Sunday, January 06, 2008

Stay Hungry. Stay Foolish



برای دنبال کردن رویاهامون لازم نیست که قهرمان باشیم. متن سخنرانی استیو جابز ریس اپل و لکسار انیمیشن رو می تونید اینجا پیدا کنید.

کامنت علی یادم انداخت که بگم این ویدئو رو از اینجا پیدا کردم.

جگرمان خنک شد

امروز ما اینجا نشسته ایم و به ریش همه هموطنان می خندیم. در حالی که هوا در ولایات منفی ده و پایین تر است ما اینجا به لطف شینوک هوای بالای صفر داریم و صفا می کنیم. کلی جگرمان خنک شد. از بس همش این هموطنان به ما می گفتند: آخی بمیرم اونجا هوا منفی ده شده!؟ برف هم حسابی همه رو کلافه کرده که عجیب نیست چون هنچین اتفاقی هر چند سال یکبار می افته و آماده شدن براش هزینه زیادی داره. به نظر همون ادارات رو تعطیل کنند بهتره. کارمند ها هم می تونند به جای اداره توی خونه بخوابند.

رویایی دارم


"اعتقاد داریم که آمریکا به سیاهپوستان چکی بی محل داده است. چکی بدون پشتوانه. اما ما قبول نداریم که بانک عدالت آمریکا ورشکست شده است. ما آمده ایم که چکمان را نقد کنیم. چکی که عندالمطالبه به ما ثروت آزادی و امنیت عدالت خواهد داد"

با دیدن باراک اوباما در رالی ریاست جمهوری آمریکا و با دیدن هیلاری کلینتون احساس می کنم امیدی هست که ما آدمها حتی احمقترین هامون هم روزی آدم بشیم. آدم وقتی سخنرانی مارتین لوترکینگ رو می شنوه باور نمی کنه که این توی آمریکای 50 سال پیش باشه. مهمتر از اون باور نمی کنه اون رویای زیبا داره به حقیقت می پیونده و آدمها اونقدر عاقل شدند که جدای از رنگ پوست و نژاد و جنسیت به محتوای حرف آدمها اهمیت می دهند.برای من هیچ فرقی نمی کنه کی رئیس جمهور آمریکا بشه. اما برام مهمه که به چشم ببینم رویاهای بشر می تونه به حقیقت بپیونده. به امید روزی که رویاهای ما هم برای وطن عزیزمون دیگه رویا نباشند.

پ.ن. کمی حوصله کنید واین سخنرانی که از زیباترین سخنرانی های تاریخ آمریکاست را ببینید. حتما لذت می برید.

ایشون نمی فهمند

خرد شدن هیچ انسانی جالب نیست. اما در مورد سیاست مدارها با این موضوع موافق نیستم. هیچ چیزی زیباتر از زمانی نیست که سیاستمداری رسما اعلام می کند مصرف شکرش را زیاد خواهد کرد. من رو متهم نکنید که زبونم لال منظورم اینه که سیاست مدارها توی طبقه بندی انسان ها نمی گنجند. بالاخره این کلمه اینقدر گسترده است که هر جانوری رو میشه توش جا داد. اما وقتی سیاست مداری رسما اعلام میکنه گه خوردم (که همه می دونیم چقدر صداقت توی حرفاش موج می زنه) یعنی سیستم داره درست کار می کنه. یعنی قدرت افکار عمومی به اندازه کافی زیاده. مثلا وقتی آقای هاکابی سیاست مدار محبوب جمهوری خواه ها که 15 سال پیش اعلام می کرد آدمهایی که ایدز دارند باید از بقیه مردم جدا بشوند، الان اعلام می کنه اون موقع نمی دونسته ایدز از راه معاشرت های اجتماعی منتقل نمیشه و شده طرفدار افزایش بودجه حمایت از مبتلایان به ایدزآدم می فهمه که افکار عمومی و آزادی مطبوعات چطوری باعث میشه سیستم اصلاح بشه. البته ایشون حرفهای دیگه ای هم زدند که بعدا دوستان مجبور شدند شکرش رو بهش بدند. حالا که بحث سیاسی شد این افاضه بدزبان و این پست نیک آهنگ رو هم ببنید و حالش رو ببرید. در مورد دومی یک پست جدا می گذارم.

Friday, January 04, 2008

گزارش سالیانه


یک سال گذشت از اولین روزی که اومدیم. روزی که رسیدیم اینجا هوا نه درجه بالای صفر بود و ما از ترس سرما کاپشن های کلمبیامون رو پوشیده بودیم و بازم فکر می کردیم سرده. حالا دیگه وقتی هوا منفی هفت و هشت باشه احساس می کنیم خیلی خوشبختیم. من هم سر ظهر گاهی میرم بیرون قدمی بزنم و از این هوای دلپذیر لذت ببرم

وقتی اومدم توقع خیلی زیادی از دانشگاه داشتم. احساس می کردم اینجا باید همه در حد عالی باشند و همه اساتید باید در زمینه کار خودشون از بهترین ها. برای همین اولش خیلی توی ذوقم خورد وقتی دیدم که خیلی از استادها از نظر درس دادن خیلی ضعیف تر از استادهای وطنی بودند. گذشت زمان بهم نشون داد گرچه کلگری ام آی تی نیست اما تفاوتهایی با دانشگاههای ما داره. مهمترین تفاوت پول هستش. حجم پول در جریان برای تحصیل و تحقیق چیزی نزدیک به 900 میلیون دلار برای سال 2007-2008 بوده. تازه دانشگاه کلگری جزو صد دانشگاه اول دنیا هم نیست (153). تفاوت دیگه که در واقع نتیجه اش بودن پول توی دانشگاه هست ارتباط با صنعته. پول ارج و قرب داره. هر استادی که بتونه پول بیشتری از صنعت جذب کنه جایگاه مهمتری داره. جذب پول هم به کیفیت تحقیق استاد برمی گرده که لزوما هم ارتباطی به سواد استاد نداره و برمی گرده به کیفیت کار دانشجوهای هر استاد هر چند عموما استاد های با سواد تر و معروفتر دانشجوهای بهتری می گیرند و تحقیقات رو بهتر هدایت می کنند. نتیجه این میشه که استادها می تونند دانشجوهای خوب بگیرند و بهشون پولی بدهند که بشه باهاش یک زندگی دانشجویی نسبتا معقول داشت و خرج تحصیل دانشجو رو هم بدهند تا این آدم بتونه با فراغ خاطر روی یک موضوع تحقیق کنه. چند تا نکته دیگه هم هست. اولا که حساب دانشگاه از استاد جداست و دانشگاه هزینه تحصیل رو می گیره. حالا چه از استاد چه از دانشجو. موضوع دیگه هم اینه که اینجوری نیست که تحقیقات هر دانشجو چیز خارق العاده ای باشه. خیلی از تحقیقات یک بخشی از یک کار بزرگه و خیلی هاشون هم در نهایت به هیچ دردی نمی خورند. اما از بین همه اینها یکی دوتا در میاد که پیشرفت واقعی در یک موضوع ایجاد می کنند. بقیه فقط قطعاتی از پازل اون علم هستند که در طول زمان و با کنار هم چیدن اونها ارزش پیدا می کنند
.
برای چند ماه اول، زندگی در اینجا همونجوری بود که انتظار داشتیم. خیلی معمولی و خسته کننده. در مقایسه با تهران کلگری مثل دهات بود. شهری پر از خونه های یک یا دو طبقه چوبی با حیاط های نسبتا بزرگ (بجز مرکز شهر که بیشتر شرکتها اونجا هستند یعنی همون تعریف داون تاون در آمریکای شمالی). شهر گل و گشاد بود با خیابونهای بدون مغازه. اما کم کم که به هوا عادت کردیم و بهار شد و ماشین خریدیم یاد گرفتیم که از خیابونهای بدون ترافیک و زندگی بودن استرس میشه لذت برد. اگه اهل طبیعت باشید و پول هم داشته باشید میشه زندگی خوبی داشت. مخصوصا که کار در صنعت نفت و گاز اینجا خوبه

بعد از شش ماه یعنی اولین زمانی که می تونستم توی همون شرکتی که توی ایران توش کار می کردم کار نیمه وقت پیدا کردم همسر هم شروع کرد به تحصیل.

روزهای اول دوستهای زیادی نداشتیم. تنها تفریح ما رفتن به مراکز خرید بود. اما کم کم دوستهای خوبی پیدا کردیم. از طریق کار و دانشگاه تونستیم با ایرانی ها و غیر ایرانی های خوبی آشنا بشیم طوری که گاهی دیگه نمی رسیم بعضی ها رو که دوست داریم ببینیم یا دعوت کنیم. ( از بس که ما آدمهای دوست داشتنی هستیم!!)

یک سال گذشت. تنها غم ما توی این یکسال دوری از عزیزانمون بوده. خوشبختانه توی این مدت به برکت اینترنت و تلفن اینترنتی تونستیم خونواده هامون رو ببینیم و باهاشون حرف بزنیم و این غم دوری رو کمرنگ تر میکنه

همه اینها یعنی اوضاع فعلا خوبه و ملالی نیست جز دوری شما

Wednesday, January 02, 2008

رنگها در سنگها

امروز داشتم وبگردی می کردم که به یک موضوع جالب برخوردم و یاد این مطلب افتادم. برای من همیشه این سوال بوده که تجربیات حسی آدمها چقدر شبیه همدیگه هستش و چقدر از این شباهت نتیجه استاندارد شدن احساس ما یا در واقع پذیرفتن یک تعریف استاندارد برای احساسات مشابه در آدمهای مختلف هستش.
در مورد رنگها من یک تجربه جالب دارم. توی دانشگاه درسی داشتیم به اسم بلورشناسی نوری که پایه چند تا از درسهای مهم زمین شناسی بود. توی اون درس باید کانی ها رو بر مبنای رنگشون زیر میکروسکپ تشخیص می دادیم. این کار با دیدن نور عبوری از چیزی بنام مقطع نازک سنگ انجام میشه. این نازک هم واقعا نازکه یعنی حدود سه صدم میلیمتر اگه درست یادم باشه. درست کردن این مقطع ها کار سختی بود و معمولا مقطع ضخامت و در نتیجه رنگ استاندارد رو نداشت و رنگ یک کانی در هر نمونه کمی با بقیه نمونه ها فرق می کرد. مدتها سر این که چیزی که آقای استاد (اسی سنتره که کابوسی بود برای همه دانشجوهای زمین شناسی) به عنوان خاکستری می دیدند و برای بعضیها سبز بود بحث بود. رنگهای دیگه هم همین مشکل رو داشتند. بعد از کلی دعوا و اعصاب خردی فهمیدیم که هر کسی این رنگها رو یک جوری کمی متفاوت می بینه. سر آخر هم با انطباق با عکس های استاندارد به یک تعریف توافقی از رنگ ها رسیدیم

Tuesday, January 01, 2008

سال نو مبارک و افتخاری دیگر برای کلگری

اینجانب رسما سال نو را به همه دوستان و غیر دوستان (حتی دشمنان) تبریک عرض می نمایم. ضمنا از فرصت استفاده نموده شهرداری کلگری را به شایستگی به عنوان گداترین شهرداری دنیا اعلام می نمایم. در وطن ما درسال نو در قاسم کلاو هم یک فشفشه ای چیزی هوا می کنند. باز دم بروبکس گرم که دو تا فشفشه در کردند.

پی نوشت

تصحیح و طلب آمرزش: ما جهت اشتباه رو نگاه می کردیم. آتش بازی پشت سر ما بوده!! خداوند ما را بیامرزد! آمین