Friday, December 21, 2007

از اونجا شروع شد

اولش با دعوا شروع شد. یعنی من که نزدم گفتم حالا این نمی فهمه. مثلا دکتره طرف. بعدش هم احترام سنش رو داشتم. به اندازه موهای من عمر کرده بود. بعدش هم مادرم اونجا بود. به احترام اونم که شده چیزی نگفتم
خوب شد پرستاره رسید و گرنه می خواستم یه کاری بکنم به هیکلش که دیگه دست رو کسی بلند نکنه. ولی خب آخرش که چی. یارو شب چله ای به خاطر ما اومده بود اونجا
چیه بازم باورتون نشده که ازش نمی ترسیدم. خب آره گریه ام گرفت. آخه نامردی زد. از پشت. تازه یه بهونه دیگه هم دارم. گشنه ام بود. خیلی وقت بود هیچی از این گلوی بد مصب پایین نرفته بود. جون دعوا نداشتم. یعنی اصلا نمی دیدمش. چشامو نمی تونستم باز نگه دارم.
به هر حال خیلی مهم نیست الان دیگه خیلی گذشته. یه سی و چند سالی میشه
اینهم به افتخار شب یلدا و عید قربان و تولد جیزز جون و خودم
بهار آمد بهار آمد بهار مشكبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد كه سنگ و ریگ روشن شد شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمد
كسی آمد كسی آمد كه ناكس زوكسی گردد مهی آمد مهی آمد كه دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد كه دلها را بخنداند می ای آمد می ای آمد كه دفع هر خمار آمد
كفی آمد كفی آمد كه دریا دُرّ ازو یابد شهی آمد شهی آمد كه جان هر دیار آمد
كجا آمد كجا آمد كزینجا خود نرفته است او ولیكن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
كنون ناطق خمش گردد كنون خامش به نطق آمد رها كن حرف بشمرده كه حرف بی شمار آمد
پی نوشت:به کوری چشم شاه زمستونم بهاره

1 comment:

Anonymous said...

Happy birthday toooo youuuu

tavalodetoon mobarak bashe eshala 120sale shin
khosh bashin
be omid didar