Monday, May 30, 2005

کاش این مردم دانه های دلشان پیدابود

کاش می شد فهمید تو دل آدمها چی میگذره. شایدم خوب نبود
می کنم اناری دانه به دل می گویم
کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد آب اناری در چشم
اشک می ریزم
مادرم می خندد رعنا هم

قضیه قشنگ خندیدن

خندیدن ازون چیزایی که تنهایی ممکنه ولی کامل نیست. یه حس قوی تو وجود آدماست که دوست دارن خندیدنشون رو شریک باشن. همینه که ما جوکی رو که شنیدیم به یکی دیگه هم میگیم. چیزی که خودمون بهش خندیدیم. حالا می خواهیم این خنده رو با یکی شریک بشیم.

چییییییییییی داداش قیافه جدیدو حال می کنی

نظر بدید در مورد قیافه جدید. این شکلی بهتره یا اون شکلی یا یه شکل دیگه دهه! نظر بدید دیگه ! نمیمیرید که!!البته دارم روش کار می کنم. بهتر هم میشه.

Saturday, May 28, 2005

گیر سه پیچ

ساعت دوازده شبه و بنا بوده من الان خواب باشم اما داشتم بلاگ این خاتون و یک ایرانی در آمریکا رو می خوندم. اینا از اون دسته نویسنده هایی هستند که آدم دوست داره همیشه دنبال کنه ببینه چی می گن. برعکس من. الان داشتم به اسم این بلاگ فکر می کردم و اینکه اصلا چرا از زبان زمین شناس رو انتخاب کردم. امروز اصلا سر فرم نیستم چون هنوز خستگی از تنم در نیومده. تو این وضعیت اگه یه کارواش تمیز و خوب می خواهید من با کمال میل در خدمت هستم. دوستانی که از نزدیک آشنا هستند می دونند چه لذتی داره. فقط باید برف پاک کن ها رو روشن کنید و دهنتون رو ببندید. الان هم چون کسی نیست گیر دادم به خودم. (بَدّران) خلاصه داشتم فکر می کردم به علاقه خودم به زمین شناسی. توی دبیرستان از زمین شناسی بدم نمیومد ولی خیلی هم عاشقش نبودم. سناریوی قبولی توی دانشگاه هم که کاملا بیضایی بود. پس حالا چی شده که من اینقدر به این موضوع علاقه مند شدم.بدون شک یه قسمتش مربوط به موفقیت هاییه که با زمین شناسی داشتم. بچه ملنگ دبیرستان یه هویی افتاده بود تو خط درس و استعدادهای نهانش مثل گل های بهاری فرت و فرت گل میداد. این وسط یکم رقابت با دختر کرده خوشگل گروه مون که همه عاشقشش شدن یا بودن به جز من و یه استاد مثل دکتر (مهندس اون ایام) الیاسی که تو سه سوت میتونه یه کامیون هندونه رو زیز بغل آدم بار بزنه کافی بود تا ما بشیم شاگرد اول. خوب به هر حال موفقیت زیباست ولی این یعنی من هر گهی می خوندم همین بود. یه قسمت دیگه مربوط به اینه که آدم هرچی رو خوب بشناسه دوستش میداره. یا همون الفت خودمون (ورودی هفتادو سه)
پس اینا یعنی علایق ما کشک دیگه. اما اینجاش اما داره -ترکی بخونید- الان هر چی که ریشه اش بوده من این چیز رو دوست دارم. یه جورایی خرابشم. داشتم امروز به بهروز می گفتم که برای یه دکترای خوب حاضرم جون بکنم (البته من رو اس خودم قمار می کنم زحمتی واسه جیگری نمی خوام).
می خواستم به چیز دیگه هم گیر بدم ولی از بس خوابم میاد یادم رفت. ایشالا فردا. شب دراز است ولی قلندر خوابش میاد. شب بخیر.

اون یکی هم صبح یادم اومد. از این عکس رسمی خسته شدم. می خوام یه عکس دیگه پست کنم.

بازگشت گودزیلا

جاتون خالی آخر هفته ای یه مسافرت خوب رفتیم. بعد از مدتها تونستیم یه برنامه ای رو به اجرا برسونیم. همه چیز هم به خوشی گذشت. تنها مشکلی که پیش اومد افتادن ماشین تو یه گودال بود. نتیجه اخلاقیش هم اینه که اگر تا حالا هزارباز دیده باشید که آب یه جایی جمع شده و خیلی هم آرومه و توی راه هم هستش باز دلیل نمیشه هزارو یکمی یه گودال نباشه که ماشین تا لبه کاپوت جلو توش بیفته. نتیجه اخلاقی دیگه اینه که پراید به اون آشغالی که من فکر می کردم نیست و از اون چاله اخلاقی قبلی در میاد.
مری بیچاره من که می دونست من توی این آب برو نیستم پاچه زد بالا و رفت توی آب و عمق آب را اندازه گرفت. بعد هم شجاعت رو به اندازه ای رسوند که رفت تو گودال بعدی که پر از قورباغه بود.

و اما بعد. هفته دیگه سالگرد مادر عزیزمه. توی تبریز. یاد سال گذشته هنوز هم برام سخته. روزای سخت بیمارستان و بعدش هم اون روز لعنتی و درد اینکه من پیشش نبودم. اگه انشا الله هنوز پدر و مادرتون سلامت هستند قدرشون رو بدونید و بهشون توجه کنید. پشیمون نمیشید.
دلتون شاد.

Tuesday, May 17, 2005

سلامی دوباره به همه دوستان

از آخرین پستم دقیقا سه ماه میگذره. دیروز یکی از دوستان سراغ می گرفت. گفتیم بریم یه دو خط پرت کنیم.

تلاش های امسالم برای دکترا به جایی نرسید. از اونطرف بهروز هم تکلیفش معلوم نشده. تازگی هم مثل بچه های خوب نشستم پای ترفیع رتبه ام (از بس این همکلاسی گیر داد تصمیم گرفتم هیچ کلمه انگلیسی استفاده نکنم-حالا می بینید. هرکی هم نفهمید یادداشت بنویسه یا برق-نامه بزنه ترجمه کنم براش) . از بس این کارهای مربوط به دوره خدمات میدانهای نفتی دو زیاده که آدم گیج میشه.فعلا واسه دستگرمی کافیه.