سلام. دو روزپیش برگشتیم. سفرمان بیست و چهار روز بود و سه هفته کامل توی ایران بودیم. کلی اتفاق افتاد و تجربه کردیم. عزیزانمون رو هم دیدیم. اتفاقاتی هم برای دهانمان افتاد که حالا می گم چی بود. بخشی از خاطرات سفر را نوشتم و بقیه اش هم در دست تهیه است. کم کم آپ می کنم. از آنهایی که حضورا، تلفنا، کامنتا اظهار لطف کرده بودند تشکر نخسوز می کنم.
و اما بعد!
توی هواپیما نشسته بودم و به مرگ فکر می کردم که یکهو دلم شور افتاد. از مرگ ترسیدم. با خودم فکر کردم چرا همچین اتفاقی افتاد؟ من که سالها باورم این بود که باید جوری زندگی کرد که هروقت مرگ آمد سراغم راحت باهاش برم.
فردا صبح که دوباره توی خیابانهای تهران راه رفتم علت را فهمیدم. اینجا باید همیشه برای مرگ آماده بود. مرگ همیشه در یک قدمیست. توی خیابان هر لحظه امکان مردن فراهم است و برای همین هم مرگ چیز غریبی نیست. تهران را دوست دارم ولی رانندگی تهرانی ها نوعی جنایت علیه بشریت است.
No comments:
Post a Comment