امروز داشتم وبگردی می کردم که به یک موضوع جالب برخوردم و یاد این مطلب افتادم. برای من همیشه این سوال بوده که تجربیات حسی آدمها چقدر شبیه همدیگه هستش و چقدر از این شباهت نتیجه استاندارد شدن احساس ما یا در واقع پذیرفتن یک تعریف استاندارد برای احساسات مشابه در آدمهای مختلف هستش.
در مورد رنگها من یک تجربه جالب دارم. توی دانشگاه درسی داشتیم به اسم بلورشناسی نوری که پایه چند تا از درسهای مهم زمین شناسی بود. توی اون درس باید کانی ها رو بر مبنای رنگشون زیر میکروسکپ تشخیص می دادیم. این کار با دیدن نور عبوری از چیزی بنام مقطع نازک سنگ انجام میشه. این نازک هم واقعا نازکه یعنی حدود سه صدم میلیمتر اگه درست یادم باشه. درست کردن این مقطع ها کار سختی بود و معمولا مقطع ضخامت و در نتیجه رنگ استاندارد رو نداشت و رنگ یک کانی در هر نمونه کمی با بقیه نمونه ها فرق می کرد. مدتها سر این که چیزی که آقای استاد (اسی سنتره که کابوسی بود برای همه دانشجوهای زمین شناسی) به عنوان خاکستری می دیدند و برای بعضیها سبز بود بحث بود. رنگهای دیگه هم همین مشکل رو داشتند. بعد از کلی دعوا و اعصاب خردی فهمیدیم که هر کسی این رنگها رو یک جوری کمی متفاوت می بینه. سر آخر هم با انطباق با عکس های استاندارد به یک تعریف توافقی از رنگ ها رسیدیم
No comments:
Post a Comment