این روزها با عزیزی درباره آینده و زندگی بحث می کنم. این عزیز، دلش جوان است و بی قرار. برای رسیدن به چیزهایی که حقشه و جامعه و فرهنگ ما ازش گرفته بی تابی می کنه. دارم سعی می کنم کمکش کنم بتونه بین خواسته هاش و واقعیت تعادل ایجاد کنه. گاهی از خودم متنفر می شم که من مجبورم تلخی واقعیت رو بهش نشون بدم. اونهم منی که تو زندگیم هر رسم و سنتی که مانع انجام کار درست شده شکوندم و پاش هم ایستادم. اما از اونجایی که اعتقاد دارم شکستن برای خوشبختی کافی نیست و باید جای هر چیزی که خراب می کنیم بهترش رو بسازیم تا به خواسته هامون برسیم دارم اینکار رو می کنم. امیدوارم این رو بتونم بهش بفهمونم بدون اینکه این ذهنیت رو ایجاد کنم که من هم یکی دیگه هستم از اونهایی که می خوان مانع رسیدن به خواسته هاش بشن.
گاهی خودم هم شک می کنم که محافظه کار شدم یا معتدل.
1 comment:
اگر زندگی ارزش چیزی رو داشته باشه، اون یه چیز شاد بودن و نشون دادن روش شادمانی به دیگرانه . "خراب" کاری که پشتش چیزی نباشه شاد کننده نیست. مطمئنا این عزیزتون پس از اقدامات شما شادتر خواهد بود و این خیلی قشنگه، چه اهمیت داره اسمش چی باشه : محافظه کاری، اعتدال، بزرگ شدن، پخته شدن و غیره ! :)
Post a Comment