Thursday, November 29, 2007

خاک در کوزه گران خواهد شد

تازگی شنیدم همه چیز توی ایران گرون شده. لا مذهب ها به خاک در کوزه هم رحم نمی کنند

Sunday, November 25, 2007

دوره های پادمانی بهتره یا پودمانی؟

مدتهاست تلاش می می کنم بفهمم معنی پادمان و پودمان چیه. فرق دوره پادمانی با پودمانی چیه؟ توافقهای پادمانی با آژانس محمد آقا البرادعی چرا پودمانی نیست؟ تازگی بعد از کلی جست و جو روی اینترنت فهمیدم پادمان مترادف module هستش و پادمانی یعنی modular. البته این پیشرفت بزرگیه و می تونم حدس بزنم یعنی این توافق قطعات متفاوتی داره. در مورد دوره های درسی هم احتمالا آدم بتونه یک قطعه رو به صورت مجزا تموم کنه. اما کلا نمی فهمم این کلمات از کجا اومدند. حتی توی ویکیپدیا هم هیچ ورودی برای معنی این کلمات نبود.
اگه کسی فارسی بلده لطفا ما رو هم روشن کنه.

جغرافیا 2

پست قبلی یک فیلم کوتاه بود که از ایرانیان جایی در آمریکا (؟) می خواستند که ایران رو توی یک نقشه بدون مرزهای جغرافیایی نشون بدند و خوب بعضی ها بلد نبودند. یادم افتاد تو راهنمایی و حتی دبیرستان معلم های جغرافی من کسانی بودند که اصلا نمی دوستند جغرافی چی هست. درس دادن سر کلاس هم به صورت تبدیل متن به سوال و خط کشیدن دور جواب توی کتاب بود. دلم می خواست فقط یک بار به بچه های راهنمایی جغرافیا درس بدم. می خواستم ببینم شور و هیجان معلم در ذهن بچه ها تاثیری داره یا نه. یادش بخیر ما خیلی ****** بودیم و کلا از مدرسه رفتن هدفی جز سرگرمی نداشتیم. جدیدا که اوضاع عوض نشده؟

کلمه ای با شش حرف که اولش با بی شروع شده و آخرش شعور است ******

Thursday, November 22, 2007

جغرافیا در تعطیلات

بر پدر اون معلم جغرافی صلوات

الفضایل فی الرذایل

اصولا خوب بودن با پولدار بودن زیاد هماهنگی نداره. پولدار هم اصولا وقتی داره پول میسازه براش اصلا اهمیتی نداره که اونایی که براش کار می کنند زندگی خوبی داشته باشن. چیزی که برای پول دار و پولساز اهمیت داره اینه که پولش پول بسازه. هر کار خیر و خوبی (اعم از دادن حقوق بالا، مراقبت از محیط زیست یا حتی رشوه ندادن و پرهیزکاری) که میکنه برای حفظ و افزایش سرمایه هستش.اگه قانون نبود پولسازها از رو جسد همدیگه هم رد میشدن.

نون هزار کارگر خوب و صدیق از طمع یک پولساز درمیاد. جنسها ارزون میشن فقط برای اینکه یک پولساز می خواد نون بقیه پولسازها رو آجر کنه. جنسهای بهتری تولید میشن چون یه پولساز بدجنس می خواد بزنه روی دست رقیبش.

همه اینا باعث میشه فکر کنم فضایلی در رذایل نهفته هست و کم کم احساس می کنم من هم می تونم برای جامعه مفید باشم. شما هم اگه با خوندن این نوشته احساس خوبی نسبت به خودتون پیدا کردید زودتر دست به کار بشید و خودتون درست کنید. آخه رذالت هم خوشحالی داره؟

Wednesday, November 21, 2007

سرما

دمای هوا که میره زیره منفی ده درجه زندگی یه جورایی زیبا میشه. اگه کلاه نداشته باشید بعد از دو سه دقیقه کله تون احساس هندونه رسیده ای رو پیدا می کنه که منتظر یه تلنگره تا بترکه. اگه کلاه سرتون باشه تا چند دقیقه به خودتون غره می شید که بابا من اصلا با سرما مشکلی ندارم. اما بعدش یواش یواش دستها و پاها شروع می کنند یخ زدن. از همه دوست داشتنی تر صورت آدمه. کم کم حس می کنید فکتون وجود نداره. لپ ها تبدیل به یک جسم خارجی میشن و اگه بتونید ماهیچه صورتتون را تکون بدید احساس می کنید یک جسم زاید به صورتتون چسبیده.
با همه اینها اگه لباستون یک جوری باشه که نمیرید به اون حس زیبا میرسید. یه جور احساس آزادی و سبکی. یه جوریایی انگار ته دلتون خنک میشه، عین وقتی که آدم با لگد بزنه توی نگویمگاه دشمنش (اینو فقط آدمای بدجنس می فهمند، شما زحمت نکشید). اما بهتره توی این حس که هستید اتوبوس بیاد یا به ماشینتون برسید وگرنه بعدش سبکیتون به میزان غیر قابل بازگشت میرسه و دیگه سنگین نمیشید. خیلی از آدمهای سبکسر همین جوری بوجود اومدن.

Tuesday, November 20, 2007

Sunday, November 18, 2007

Sunday, November 11, 2007

شل کنید لطفا

شل کنید لطفا می خوام یه سوزن به خودمون بزنم. وقتی فیلم سیصد پخش شد ما شروع کردیم قسمتهای از فلک رو جر دادن که وا ایرانا! به ما توهین شد. فیلم ضد ایرانی ساختند و ما اینجوری نیستیم.

فیلم مربوط به بیش از 2000 سال پیش بود و از اون موقع مردم ما هزار باری کلا فرهنگشون عوض شده و تقریبا جز ربط تاریخی هیچ ارتباطی بین ما و اون دوره نمونده. فیلم هم اصولا از نظر هنری بی ارزش بود و فقط صحنه های قشنگ آدم کشی داشت که شکر خدا اونقدر واقعی اش هرروز تو تلویزیون هست که دیگه جذابیتش رو از دست داده. اما خوب ما جوال دوز به دست و هوار حسین کنان عالم رو گذاشتیم رو سرمون که به ما توهین شده. تا اینجا ایرادی بر ما نیست چون مثل هر انسان دیگه ای دوست نداریم به چیزهایی که به عنوان هویتمون می شناسیمشون توهین بشه.

اما خودمون میشنیم قلنبه قلنبه چهارخونه می بینم و به مردمان همین امروز افغانستان می خندیم. خوندم که مردم افغانستان از این موضوع ناراحت هستند و احساس می کنند بهشون توهین شده. از خودم شرمم شد که چه هول این ور انور رو میگشتم تا چهار خونه رو روی یو تیوب پیدا کنم. برای اونهایی که از تلویزیون می بینند سخته که از دیدنش اجتناب کنند، ولی من حداقل می تونم دنبالش نباشم و نخواهم بود.

دفعه دیگه که یه سیصد دیگه ساخته شد یادمون باشه که چیزی که عوض داره گله نداره.

Saturday, November 10, 2007

دنياي کوچک آقاي اوف

اينجا دنياي کوچک آقاي اوف هستش. آقاي اف از زيباترين خلايقي هستش که من ديدم. خالقش رو متاسفانه نمي شناسم. براي گذاشتن اين پستشون هم اجازه نگرفتم و براي همين نصفه گذاشتمش که حقوق معنوي خالق خلاقش پايمال نشه. حتما بهش سري بزنيد که دل آدم رو جلا ميده.

Thursday, November 08, 2007

لازانیا، کابوس، دستگاه حل محاسبات عددی و فلسفه


دیشب تصمیم گرفتیم برای صرفه جویی در وقت لازانیای نیمه آماده نوش جان کنیم. آماده شدن این غذا که نیمش هم آماده بود اونقدر طول کشید که دیگه وساطت ما بین کوچیکه و بزرگه جواب نداد و ما هم دوتایی غذای چهار نفر رو بلعیدیم. در نتیجه تمام شب در حال کابوس دیدن بودم. یکی از کابوسها درباره روح هایی بود که با من سر یک چیزی که نمی دونم چی بود سر دشمنی داشتند و تا می تونستند من رو ترسوندند. آخرش توی خواب نتیجه گرفتم این یک وظعیت غیر قابل حل هستش و چون خدا وجود داره این غیر ممکنه، پس من خواب هستم و می تونم بیداربشم. اما قسمت جالبش این بود که بلافاصله که بیدار شدم و در همون حالت نیمه خواب نتیجه گرفتم مغز بشر چیزی نیست جز یک دستگاه حل محاسبات عددی بزرگ که می تونه معادلات بسیار پیچیده رو بدون اینکه نیاز به جواب تحلیلی داشته باشه حل کنه. و نتیجه گرفتم که گاهی مغز ما توی حل معادلات نامناسب که واگرا هستند گیر می افته و خدا جوابیه که مغز به این معادلات حل نشدنی تخصیص میده!!! حالا توی این حال نیمه هشیاری اینا از کجا اومدن سراغم نمی دونم. باید از برکات لازانیای زیاد و امتحان بی ماشین حساب باشه! این نشون میده کمی غذای اضافه می تونه یه زمین شناس رو تبدیل به فیلسوف کنه. امیدوارم معادلات مغزتون همیشه سالم باشند و مریض رفتار نشوند.
توضیحات: مریض رفتار ترجمه صحیح و گرته برداری شده است از
Ill-functioned
Posted by Picasa

Wednesday, November 07, 2007

غربلاگ

تعداد زیادی از بلاگهایی که این روزها می بینم بیشتر غربلاگ هستند. بیشتر اونها در مورد ناراحتی ها یا شکایتهای نویسنده از زندگی هستند و کمتر بلاگی می بینم که امیدوارانه باشه. البته خود من هم تو بلاگم غر می زنم ولی فکر نمی کنم میزان غرها غالب باشه. نمی دونم علت این غر زدن چیه؟ چیزایی که به ذهنم میرسه اینه که مردم وقتی سر حال هستند وقتشون رو تلف نوشتن نمی کنند که اگه اینجوری باشه خوبه. اما چند تا دلیل دیگه هم هست. یکیش این می تونه باشه که بلاگ نویسی بیشتر در محدوده کار روشنفکرترهاست که معمولا بیشتر از بقیه جامعه متمایل به منفی بودن یا حداقل نوشتن و گفتن هستند. بعضی آدمها رو دیدم که از یک موضوعی کاملا راضی هستند ولی به حرف که میرسه بیشتر از همه غر می زنند و حتی با این غر زدن به بقیه پز می دهند. این مدل غربلاگ هم با اینکه برای خواننده بده ولی از این نظرکه نویسنده زیاد توی حرفهاش جدی نیست خوبه. خوب در مقایسه با اینکه بعضی ها منفی می نویسند چون منفی هستند یا اتفاقات زندگیشون منفیه. این حالت خیلی بده و اگه واقعا بیشتر کسانی که غربلاگ دارند صادق باشند آدم به وحشت می افته.

من شخصا مدتهاست تصمیم گرفتم با منفی بودن و اعتیاد به منفی فکر کردن مقابله کنم. جالب اینه که از وقتی همچین تصمیمی گرفتم ( فکر کنم الان هفت سال میشه) زندگیم در مسیر بهتری افتاده و موفقیت های بیشتری بدست آوردم یا حداقل خوشحال بودم. البته منظورم این نیست که چون گولی شنگول در خیابان بودم و هیچوقت ناراحت نبودم. منظورم نا امید نشدن در هر حالتی هستش. تا جایی که کاری از دستم بر آمده انجام دادم. از اون به بعدش رو هم پذیرفتم که دنیا کامل نیست و دلیلی نداره دنیا همیشه به میل من بچرخه. ولی می دونم یکم صبر کنم و حواسم رو بدم به شانسهایی که میان در خونه، چرخ برمیگرده و خوش میچرخه.

مثلا الان از امتحان اومدم و به جای اینکه غر بزنم چرا ماشین حساب نبردم و مجبور شدم همه محاسبات رو توی پنج دقیقه با یه ماشین حساب قرضی بکنم نشستم اینجا و از امید می نویسم و البته یواشکی دعا میکنم جوابهام درست باشه.

Monday, November 05, 2007

اگه تی ای نیستین نخونین

احساس بسیار بدی نسبت به هرگونه تی ای دارم. از همینجا به همه تی ای ها اخطار می کنم در نمره دادن ناخن خشکی نکنید و تا وقتی من نمره هام رو از این تی ای بدجنس پس نگرفتم دوروبر من نپلکید. تمام!

Friday, November 02, 2007

زیبا مردن

گفت بسم الله الرحمن الرحیم و جان بداد.

غسال در وقت غسل کردن خواست تا آبی به چشم او رساند. هاتفی آواز داد: دست از دیده دوست ما بدار که چشمی که به نام ما بسته شد جز به لقاء ما نگشاید
(
در شرح جنید بغدادی از تذکره الاولیا)

Thursday, November 01, 2007

ننه گم و گور

نمی دونم چرا مردم هر وقت می خوان از یه چیز کهنه یا بد حرف بزنند اسمشو می گذارن ننه فلان چیز. مثلا ننه سرما شده ننه، چون مردم سرما رو دوست ندارند. اما ننه ها که خیلی خوبن. خدا بیامرز ننه خودمون که اصلا لنگه نداشت.یا ننه سرما که الان زحمت کشیدن و تشریف آوردن اینجا و قدمشون هم رو چشم ماست. انشاالله سراغ شما هم میان. ننه های معروف دیگه هم هستند. مثل ننه دریای شاملو که معلوم نیست خودش و دختراش چه می کنند و کجا هستند. یا ننه صمد آقا که همیشه مواظبش بود. یا ننه کلاغه توی الدوز و کلاغها و خیلی ننه دیگه که الان یادم نمیاد. اما یه ننه هست که الان کلی بهش احتیاج دارم، اونم ننه گم و گور هستش که من خیلی دوستش دارم. همون که توی زی زی گلو بود. همون که آدرس همه چیزای گم شده رو داره. چند روزه که کلید در صندوق پستی مون گم شده. چیزای دیگه هم گم میشه و این ننه گم وگور هم که این طرفها نمیاد. شما اگه اونجاها دیدینش بی زحمت پیغام بدین علی کارت داره. یک ایمیلی هم بزنه کافیه.